- تتبع کردن(مَ)
پژوهش. پی جویی. طلب کردن. تفحص کردن: و گفت تتبع میکن تا این کیست که میگویند پیغمبر خواهد بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 97). روی بحضرت نهاد و جانیان را تتبع کرد و بعضی را بدست آورد و مثله کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 77). و طایفۀ ایشان را تتبع کرد تا همه را نیست گردانید و سیاست فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 399). این رئیس جماعت متأکله را تتبع کرد و هرچه در ایام فتنه برشوت گرفته بودند از ایشان بستد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 437) ، پیروی کردن. متابعت:
تتبع سخن کس نکرده ام هرگز
کسی نکرده بمن فن شعر را تلقین.
صائب
تتبع سخن کس نکرده ام هرگز
کسی نکرده بمن فن شعر را تلقین.
صائب
